ازدست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست

گرهم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هرلحظه جزاین دست مرا مشغله ای نیست

دیری است که از خانه خرابان جهانم

بر سقـف فروریختـــــه ام چلچله ای نیست

درحســـــرت دیـدار تو آواره ترینم

هرچند کـه تــا خانه تو فاصله ای نیست

بگذشته ام از خویش ولی از توگذشتن

مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست

سرگشته ترین کشتـی دریای زمانم

می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست

من سلسله جنبان دل عاشق خویشم

بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست

یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن

رفتند عزیزان و مرا قافلـــه ای نیست



بهمن رافعی
4 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/11/06 - 18:02
پیوست عکس:
005Hasrat_didar.jpg
005Hasrat_didar.jpg · 600x400px, 49KB